آقا جان ...
چقدر خواستیم برایتان از حرف هایمان بگوییم ...
در انتظار نگاهتان باشیم ، اما شاید دلمان میلرزید برای داشتن دستی خالی !
دستانمان خالی است آقا جان اما قلبی پر از حرف داریم و چشمی منتظر!
مانده ایم عزای شما را سیاه بپوشیم یا از نداشتن فانوسی بسوزیم که سیاهی گناهانمان را به جلوه بنشاند؟
این زندان چیست که رهایی نمیابیم و راهی برای گریزش نیست؟
خوب پیش نرفته ایم!
مدت هاست دیگر خوب نمیتوانیم ببینیم.
کابوس هر لحظه و ثانیه امان میتواند چیزی غیر از این باشد؟
مولا ...
شما را قسم میدهیم این جان و جسم ضعیف را خود نگه دار باش به واسطه ی دعای خیرتان برایمان پیش خدا.
پ . ن : صبرم دیگر نمی آید ! تو خود قرار لحظه های بی قراریمان باش.